برای ورود به مجمعالجزایر سوالبارد، شمالیترین منطقه تحت کنترل کشور نروژ، احتیاج به ویزا و اجازه اقامت نیست. این منطقه را شاید بتوان تنها نقطهای از کره زمین دانست که لااقل در تئوری، متعلق به تمام ملیتهای جهان است و شما بهعنوان شهروند دنیا، میتوانید به قیمت سرمای ١٢ درجه زیر صفر و ندیدن نور خورشید برای دو ماه در سال، تا هر زمان که بخواهید تحت قوانین کشور نروژ در آن کار و اقامت کنید. اغلب از این مکان بهعنوان تنها نمونه اجرائیشده یکی از مواد حقوق بشر تحت عنوان امکان «آزادی حرکت» یا «آزادی سفر» در کره زمین یاد میشود. ماده ١٣ اعلامیه جهانی حقوق بشر دراینباره چنین میگوید: هر انسانی محق به ترک هر کشوری، از جمله کشور خود و بازگشت به کشور خویش است.
امروزه به موضوع روادید و گذرنامه به گونهای نگاه میکنیم که گویی نئاندرتالها برای مهاجرت از آفریقا مجبور به ایستادن در صف ویزای سرزمینهای دیگر شدند و فراموش کردهایم که تا همین ١٥٠ سال پیش میشد به هر نقطهای از جهان بدون نیاز به اجازه دولتها سفر کرد. مرزها را خودمان کشیدهایم و خودمان باور کردهایم. تئوریهایی که از «مرزهای باز»، «جهان بدون ملیت» و «حق نامحدود مهاجرت» دفاع میکنند غیرواقعبینانه و گاه سادهلوحانه تلقی میشوند و به این نکته اخلاقی بیاعتنا میمانیم که چرا باید تولد تصادفی یک انسان در نقطهای از زمین، تا ابد برای او امتیازی مثبت یا منفی باقی بماند. تجربه جنگهای جهانی، دوران رنسانس، تمدن اسلامی، معماری، هنر و تاریخ جهان را بهعنوان حجم انباشتهای از میراث فرهنگی بشر که متعلق به تکتک انسانهاست در نظر نمیگیریم و هنوز به این باور نرسیدهایم که مسائلی مانند آلودگی محیط زیست و گرمایش زمین در نهایت دامنگیر تمام بشر خواهد شد. شاید زمانی برسد که مرز کشورها، در کلاسهای تاریخ تدریس شوند و آیندگان با تعجب از زمانی یاد کنند که ملتها با لجاجت بچگانه، دور سرزمینهایشان دیوار و سیم خاردار میکشیدند و سرنوشت ملل دیگر را مربوط به خود نمیدانستند. اما هدف از این نوشته اشاره به این نکته است که به دلایل تاریخی بهعنوان یک ایرانی، بیش از بسیاری از ملیتهای دیگر دنیا مرزها را باور کردهایم و حقوق خود را درباره سفرکردن به تمام دنیا از یاد بردهایم. غرب قوانین سفت و سختی برای صدور ویزا به ایرانیان وضع میکند و ما اغلب منفعلانه آن را میپذیریم.
پرسیدن این سؤال از یک آلمانی عجیب است اما ما به محض فارغالتحصیلی اطرافیانمان از آنها میپرسیم قصد مهاجرت دارند یا نه؟ اگر قصد مهاجرت نداشته باشیم باید توضیح بدهیم که چرا! زندگی و داشتن اجازه اقامت در اروپا یا آمریکا را یک «موفقیت» میدانیم و از گرفتن روادید این کشورها مفتخر میشویم. اگر درخواست ویزایمان با دلایل غیرعادلانه رد شود، درنهایت از سر خشم، بد و بیراهی نثار این برخورد تبعیضآمیز میکنیم اما با استفاده از قوانین همان کشورها به این موضوع اعتراض قانونی نمیکنیم. اجازه میدهیم موضوع گرفتن وقت ویزای سفارتهای مختلف در کشورمان، دستخوش فساد و واسطهگری شود. با گفتن جملاتی مانند «وقتی عدهای از دیوار سفارتها بالا میروند معلوم است که ویزا نمیدهند» ناخودآگاه، نگرفتن ویزا را حق خود میدانیم. در یک کلام در این مورد دچار عذاب وجدان و حس حقارت تاریخی شدهایم و قادر نیستیم موضوع را در سطح روشنتری ببینیم. سطحی که در آن، باید از حق انسانی خود برای دیدن و تجربه میراث فرهنگی بشر در غرب دفاع کنیم. مردم ایران درست به اندازه مردم جهان باید بتوانند به همهجا سفر کنند تا به جای تفاوت و مرزکشی، بین خود و ملل دیگر شباهت و یگانگی ببینند. سازمانهای جهانی قرار بوده براساس مفهوم یکیبودن بشر کارکرد داشته باشند. ثبت یک اثر یا مفهوم تاریخی بهعنوان میراث فرهنگی جهان، تنها یک اصطلاح سازمانی نیست؛ حقیقت این است که آکروپولیس همانقدر متعلق به یک ایرانی است که تخت جمشید و یک فرانسوی همانقدر حق تجربه قدمزدن در میدان نقش جهان را دارد که یک اصفهانی. همه ما تندیسهای بودا در بامیان را از دست دادیم.
دیدن کولوسئوم در رم، کلیسای نوتردام در پاریس، پترا در اردن، تجربه قدمزدن در پارکهای طبیعی آفریقا و کانادا، بالارفتن از ماچو پیچو در پرو و نگاهکردن به منظره گرند کنیون حق تمام مردم دنیاست و تنها به یک ملت تعلق ندارد. با عادی درنظرگرفتن زیرپاگذاشتن این حق، کشیدن دیوار واقعی بین مرزها طبیعیتر جلوه
خواهد کرد.
مهزاد الیاسی
منتشر شده در روزنامه شرق
مطالب جالبی نوشته شده، متشکریم